بسم رب الشهدا
نمی دانم چگونه وصف حال خویش کنم..از کجا بگویم..
از راهیانی که مرا راهیان کردند...از فرشتگانی که بال گشودند و مرا رهسپار نمودند..
از شبی که اجازه رفتن به من داده شد...یا از صبحی که به سوی نور حرکت کردم..
نمی دانم که بود.. چه بود ..چگونه رخ داد ..چه کسی پدر را راضی به دوری فرزندش کرد..
همین قدر می دانم.. وقتی شنیدم.. اشکهام جاری شد. اما نه به قدری که آنجا را دیدم..
از کجا بگویم.. از دو کوهه یا یادمان شرهانی .. یا فتح المبین که شهدای گمنامش تورا صدا می زدند .. یا اروند که با هرموج صدای یاحسین بر فضا طنین انداز می شد.
از کجا بگویم..از شهدایی که در رودخانه دویرج غرق شدند یا از شهید گمنام نقطه ایثار که دلم در آنجا جا مانده. از شهید کمنامی که به نجوای دلم گوش داد و حاجتم خیلی سریع برآورده نمود.
آی خدا چه بگویم چه بگویم از قلاویزان قلاویزان قلاویزان..
نقطه ایثار زمین نیست خاک نیست.. آسمان است ..قطعه ای از افلاکیان در میان ما ، فرشتگان درآن فرود می آیند. می بوسند ، بوی بهشت می آید ، از پشت فنسها صدای خوش آمدید یاران ما در گوشم می پیچید..
نمی دانم این روزها خواب بودم یا بیدار ..من بودم یا روحی از من .. نمی دانم
هرچه بود همانند رویایی شیرین بود که به ظاهر تمام شد.
اما نیمی از وجودم در آنجا باقی مانده تا برای نیمی دیگر طلب عفو وبخشش،برای روزگاران گذشته ودعا برای روزهای درپیش رو نماید..
این بود اندکی دل نوشته از من نه !! نه !! نیمی از من که سال اولی بود..پرواز می کردم به امید پروازهای هرساله..